18 July 2011
آقای پیری کمی خمیده دستهاش پشت کمرش از جلوی پنجره رد شد
و زیر چشمی نگاهی بهم انداخت .. نگاهی جوان .. آمیخته به لبخندی به رنگ کودکی
هنوز نگاهش جلوی چشمهایم .. با صدای بلندی از جا پریدم .. حتما از این نارنجک ها بوده
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment