03 September 2006

بدبختانس

از این بدبختانه تر نمی شه
بعد ده بیست سال دوباره جرات کرده بود بشینه پشت فرمون
ماشینش یه نمی دونم چی چيه مدل کوفت زهرمار بود که شوهر بدبخت تر از خودش مهرش کرده بود
بخاطر این بدبختی که تو این مملکت خراب شده قیمت آهن پاره اونم از این قِسمش که یکی یه دونس استثنائیه
این بدبخت هم نکرد همون وقت بفروشتش
البته پولشم همچین بدردش نمی خورد
می گم که اینجا بدبختی از چیزی که شما فکر می کنین وحشتناک تره
بدبختانه تر از همه پشت فرمون این ماشین نشستن بود
دیوونه کننده بود می دونین که چرا
خب دیگه توضیح نمی دم

یه هفته نمی شد که انداخته بودش تو خیابون
طبق معمول همه چراغ می دادن
همه شکل و ادا درمیووردن
اولش فکر کرد مثل همیشس
یه کم که گذشت دید غیر عادی تر از همیشس
ماشین هم هرازگاهی تکونای عجیبی می خورد
لندهور انقدر گنده بود که از آیینه مایینه چیزی پیدا نمی شد
بالاخره بعد اینکه دید همه ملت بوق می زنن و بد و بیرا می گن وایساد ببینه چه مرگشونه
پیاده که شد دید رد ماشینش رد خونه
قلبش وایساده بود
یواش یواش با هزار جون کندن رفت جلو
یه جنازه بدبخت له لورده بود که به گلگیر عقب گیر کرده بود