04 May 2006

tamoom shod

تموم شد

دلم یه جوری می شه

وقتی به یکی می گن تموم شد

تموم شد راحت شد

وقتی مادری از یه پرستار می شنوه
فهمیده که دیگه نمی تونه تا ابد صدای دخترشو بشنوه
اولش مات و مبهوته ، بعد بغضش می شکنه و تو سرش می چرخه : باورم نمی شه


تموم شد
وقتی پدری آخرین اسکناسو از ته جیبش در میاره تا یه چیز بخور نمیر واسه زن و بچش جور کنه
هی تو بقیه جیباشو می گرده ، کیف کهنشو زیرو رو می کنه ، لای چهارتا دونه کتابشو ، نیست ، هیچی نیس ، راست راستی تموم شده
امکان نداره ، هنوز اول ماهه


تموم شد
وقتی دو میلیون انسان دارن تندتند با هول و ولا گزینه انتخاب می کنن ، صد نفر براحتی می گن تموم شد

تموم شد
وقتی داوره سوتو می زنه ، خیلی ها می دونن این آخرین شانس بوده
که زنده باشن ، به فینال برسن ، هنوز تو تیم باشن

تموم شد
وقتی یه نفر به یه نفر دیگه که خیلی دوسش داره ، میگه ، اون یکی دلش یه جوری می شه
بازم می شنوه : همه چیر بین ما تمومه

وقتی یه خانم پیر می فهمه که خونه نشین شده ، از پا افتاده
فکر اون زمونو می کنه که یه دختر شاد و سر زنده بود، کفشای پونزده سانتی می پوشید و یه شب تا صبح می رقصید

وقتی ارگ بم تو شش درجه ریشتر با خاک یکی شد
آره خاطره اون مردم که تو اون کوچه ها و خونه های گلی وول می خوردن کاملا فراموش شد

وقتی براحتی یه مورچه رو زیر پامون له می کنیم ، دنیا دیگه برای اون تمومه ، برای ماهم دنیا با اون مورچه تمومه

وقتی هر کدوم ما یکی حتی یکی که خیلی دوره از میونمون میره
تموم شده دیگه هیچ وقت تو همه دنیا ، تو همه تاریخ ، بودن اون تو جمع ما ممکن نیست

وقتی از دست میدیم
آره تمومه
ازدست رفت ، دیگه بدست نمیاد ، بهیچ قیمتی
حسرت و افسوس داغونمون می کنه
تا همین یه لحظه پیش بود ، اما حالا دیگه نیست

وقتی یه پیرمرد خورشیدو نگاه می کنه
می دونه که داره تموم می شه
ماهم اگه یه کم به خودمون زحمت بدیم درک می کنیم که آره این جوریش داره تموم می شه
داره تموم می شه ، خدایا دلم دلم خیلی تنگ می شه

یعنی جداَ تموم شد یعنی دیگه برنمی گرده یعنی دیگه نمی شه اون حال خوب باشه اون جای خوب باشه اون هم تو جمعمون باشه
نمی شه عزیزم نمی شه
اون یه دفعه بود ، چه قدرشو می دونستی چه نمی دونستی
بهر حال دیگه تمومه

اما پشیمونی ، افسوس ، آه و اندوه بدجوری دلمو می سوزونه
حال بدی می شه که همیشه ما داریمش چون تو هر لحظه دست کم یه ثانیه تموم می شه
تموم شد

مادربزرگ رفت بابابزرگ رفت رکسانا رفت عمه جون رفت اون خونه روستایی خراب شد اونجا که شبا باهم توش جمع می شدیم میگفتیمو می خندیدیم جاشو داد به این برجه دوستی ما خراب شد اون گلدون شکست اون نقاشی پاره شد من بیست و پنج سالم ، تموم شد اون ازدواج کرد و رفت اون ... اون درخت قطع شد اون جاده بسته شد فرصت تموم شد جاش خیلی خالیه گم شد سوخت مرد

No comments: