27 May 2010



وقتی يک چيز جديد به زندگی تکرار مکرراتمان وارد می شود ، انگار تکرار مکررات ، ديگر تکراری نيستند . نمی دانم چقدر سخت است که دائم يک چيز جديد وارد زندگيم کنم . اما شايد راحت تر باشد که يک چيز جديدی پيدا کنم که هر روز طور ديگری باشد و همه چيز خود بخود ، بصورت جديد پيش برود
اگر اين چيز جديد را پيدا کرده باشم ، چقدر سخت خواهد بود که آن را درون زنگی ام بکشم . شايد هم اصلا غير ممکن باشد . من  آرزو می کنم کسی در چنین شرايطی چنين چيز جديدی هرگز پيدا نکند 
وقتی بدانی آن چيز جديد زندگيت را با روح و لبريز از شادی می کند و همواره تو را از کسالت نجات می دهد و تو نتوانی آن را بدست بياوری ، آنوقت زندگی ديگر واقعی نيست و لوليدن ميان خيال هاست . نه شيرين است و نه تلخ . انگار بی طعم است ، یا طعمی است که تو می شناسی و نمی توانی بچشی

.......................................................... 

اگر خدا بخواهد من تو را  پيدا خواهم کرد .. زندگی بی طعم بهتر از زندگی تلخ است

2 comments:

صدای پای صبح said...

- راستی ... هیچی ولش کن
- نه راستی تو بگو. راستیت چی بود ؟ چی میخواستی بگی ؟
- نه مهم نیست . ولش کن
- مطمئنی ؟ باشه .

Anonymous said...

سلام خوبی؟
با "بیا بخندیم،بیا با هم سوسک بخوریم آقای باب دیلن"
به روزم. خوشحال می شوم نظرت را بدانم.
راستی گاهی تلخی هزار بار بهتر از بی طعمی ست.زیرا بی طعمی یعنی مرگ.یعنی انفعال.
و اینکه حتمن پیدا خواهی کرد
شاد باشی
ابراهیم در برف