07 August 2006

در وصف گوهران طهران جنوب


همی بود اندر طهران يکی مکتبی
بود جایگهش آهنگ جنب ايستگه تاکسی
 کزآن رو به دریا نهاد اردشیر
به یزدان چنین گفت کای دستگیر
تو کردی مرا راهی این دیار
الهی نپاید دمی ماندگار
بیفکنده ای اینجا مردمانی چنان
کز آنها فلک مانده انگشت بر دهان
کز آنهاست عزیز دل ، مردی دلیر
به بالا و چهر تیپ گجت ، قد تیر
بدان کو نیست جز کی نژاد
ز او گرد و اورنگ آزاد باد
هر آن چرخد اندر سرش ایده ای
سیه روز گرداند بزرگ ملتی
بود دیگری پیر مردی غفور
بود پای اواندرهمی گرد گور
لیک غافل از این راست مطلب
رسانیده جان خلایق به لب
بود استاد کاندر بُدی بد قٍلق
نبرده فلک جزازو کرده دق
شنیدستی از استاد روح و روان
که در نمره دادن بود کاردان
پراند بهر هرکس بسی متلک
نگیرد خلایق ز درسش جز تک
کسی کو تو را کند نیک بد بخت
نباشد بجز تیزگو ی، فیروز بخت
بمانم همی سخت اندر عجب
بدادی به او چند تیک عصب
بود نیک بانویی در این انجمن
بباشد تُن صوت و آوازش خفن
زند یک دهان جیغ بنفش
بلرزاند و برکند کل عرش
بود دیگری فاتح ریز کار
که چون او ندیدم به ایوان نگار
زند هی به تو لبخندی نهان
نهد بر یاد تو خانم هاویشان
چو بینم چنین و چنان آدمی
برم شک دگرگونه گشته داوری
به هر کشوری نامدارای بدی
به ایران سیه روی و بد خوی و تهی
هرآنکس بیآورده بر این یقین
رها کرده این پارس سرزمین
اگر بوده بی مایه و بر ستوه
همی سر زده سوی دریا و کوه
زبان برگشاد اردشیر جوان
که ای مردمان خفتگان کودکان
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
چه گویید و این را چه پاسخ دهید



No comments: