بعدظهر يک روز پاييزی هرگز زمانی نيست که آرزوی بودن در آن را داشته باشم .. و حالا بعدظهر يک روز پاييزی است .
اواخر پاييز 82 است . بيست و هشتم آذر بايد امتحان مهمی بدهم .. يعنی فردا
نزديک غروب شده .. غروب دلگير پاييز طولانی ..
يکی گفت : يه توله سگ تو حياطه
يکی گفت : يه توله سگ تو حياطه
اما دوتا بودند .. يکی سفيد و يکی سياه .. تو دهن سياهه يه ماهی مرده بود
توحياط بودنشون افتاد گردن من چون هميشه منم که حيوونای تو کوچه رو مهمون می کنم .. من بيچاره رفتم که بيرونشون کنم .. در کوچه رو باز کردم .. نرفتند .. خودم هم از ترس داشتم می مردم .. هر تکونی که می خوردند ده متر می پريدم عقب .. هر کار کردم نمی رفتند .. يه لنگه کفش و برداشتم و هر چی زور داشتم جمع کردم و پرت کردم .......... صدای ناله حيوون بلند شد و دوتاشون از در رفتند بيرون .. ماهيشون هم جا موند .. قهر کردند و رفتند
اول سياهه گريه کرد بعد سفيده و بعد من
نمی دونم خدا چقدر ناراحت شد .. انگار هنوزم منو نبخشيده
تموم شد .. انگار زندگي تو اشک حيوون بيگناه حل شد .
همين شد که نرفتم امتحان بدم .. فرصت بزرگی بود اما به اندازه غذايي که برای اون حيوون ارزش داشت ، باارزش نبود
اسمشو گذاشتم دُرُن .. اسم سفيدروهم نُرُن .. فکر کردم سفيده خواهره و سياهه برادرشه ..
بعد ها که با رفتار سگ ها آشنا شدم ، فهميدم سياهه که دمشو برام تکون ميداده می خواسته باهام بازی کنه و دنيا بيشتر برام سياه شد
کوچه ها رو دنبالشون گشتم ، نبودند که نبودند
گم شدند .
به عمرم اينطوری پشيمونی رو حس نکرده بوده .. هزار بار پرسيدم خدايا چرا گذاشتی کفشه بخوره بهش .. چرا گذاشتی من برم بيرونش کنم .. چه فايده .. آنچه نبايد مي شد .. شد
من موندم و غم .. آره نرفتم امتحان بدم .. اينطوری شد که اين عادت در من ماند ، روز گذراندن جایش را داد به سال گذراندن
نمی دونم حيوون کوچولو کجا رفت .. چی شد .. چقدر دردش آمد .. غذاشو که جا گذاشت ، بجاش چی خورد .. نکنه اون ضربه باعث بشه بميره .. نکنه بميره ای خدا .. نکنه زخمی شده و ديگه نمی تونه غذا پيدا کنه .. کاش که مادرشو پيدا کنه .. کاش که چيزيش نشده باشه و زود يادش بره .. کاش کنار خواهرش باشه و يکی بهشون غذا بده .. کاش يادشون بره من چيکار کردم .. کاش برگردند دنبال غذاشون و من نازشون کنم .. کاش منو ببخشند
ای وای و ای کاش
چيزی که روی زمين نبايد بريزه اشکه .. هر اشکی که بريزه یه تيکه از يه زندگی می سوزه
مگه زندگی ما چند تيکه هست
No comments:
Post a Comment