08 September 2010


چون نیست  حقیقت  و یقین  اندر دست 
نتوان به امید و شک همه عمر نشست

هان ..  تا  ننهیم  جام  می  از کف  دست
در بی خبری  مرد  چه هوشیار چه مست

چون نیست  ز  هرچه هست  جز باد  به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست  در عالم نیست
پندار  که هرچه نیست  در عالم هست

خیام


4 comments:

سکوت said...

سلام به سولین عزیز و خوش ذوق
دوست عزیزم
ساعت های آخره و از خدای مهربون برات بهترین ها رو آرزو میکنم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پیروز باشی
آرزویم این است
نترواد اشک از چشم تو مگر از شوق زیاد و
به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق انکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
آرزو یم این است
...

paria said...

مرسی سولین رفتی تو خط می و جامه و عشق

paria said...

واست چند تا عکس حبیب پارسایی جدید گذاشتم ببین

هرکی said...

انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست

in beyto kheyli dust daram! fek mikonam in karo ruzo shabame!