29 June 2010

بهار رفت

بهار را برای تو کنار می گذارم تا روزهايت سبز سبز و شبهايت آبی باشند
و .. زمستان را برای خودم برخواهم داشت تا روزهايم سپيد و شبهايم صورتی باشند

ترانه بهاری را به تو می دهم تا هر لحظه زندگی برايت آهنگی نوازد
و تو هرگز احساس نکنی نوای يکنواختی را و طراوت باران را بر لحظه هايت می افشانم

بهار ديگری رفت و هنوز آرزو می کنم و رؤياپردازم
يک سال و بيشتر گذشت .. ابرها آمدند و آمدند و طوفان کردند و باران نباريد

بهار ديگری آيا هرگز خواهد آمد

9 comments:

Unknown said...

مرسی سولن جون

Unknown said...

واقعا ... بهار دیگری ایا هرگز خواهد امد؟

سکوت said...

سلام دوست عزیزم
زیبا و شاد ترین و سبز ترین بهار را برات آرزو میکنم

Unknown said...

بدون خداحافظی رفتی؟

مهدی said...

برای اونایی که با زمستون عشق می کنن، انتظار بهار مثل انتظار صف نونواییه. یه انتظار معمولی ...
سلام
می تونم بپرسم سولین یعنی جی؟

Unknown said...

سلام سولین. خواستم از اهنگا و کلیپای دیشب تشکر کنم الان داشتم کلیپ رو می دیدم چقدر موهاش کوتاه به قول تو مثل جونکیه
فعلا

مهدی said...

منم لینکتون کردم

من said...

بهار نیست ، زمستان پس از زمستان است
که خود به هم زده تقویم من، توالی را
(حضرت حسین منزوی)

سلام آدم خوب .
شما چطور اون شعرو خوندید ؟ خب کارهای اون موقعم خیلی ضعیف بود ، البته الآنی ها هم خیلی ضعیف هستند ولی خب هنوز به ضعفشان پی نبرده ام !

عیدهای ماه شعبان مبارکتان باد .

یاعلی

من said...

دوباره سلام

اینها نظر لطف شماست و الا آن غزل لطف چندانی نداشت .

دعا کنید بتوانم کارهای بهتری بنویسم .

شاید به نوعی درک شما از شعر ناقص باشد اما مسئله این است کهتابهحال هیچکس درک کاملی از شعر نداشته . اصل شگفت انگیزی شعر به همینه که نمیشه کامل درکش کرد ،اصلا نمیشه درست تعریفش کرد . ولی میشه تا حدودی توصیفش کرد و شماخیلی خوب توصیفش می کنید

امیدوارم دفعه ی بعد که به اینجا می آیم به روز کرده باشید .